کنایه از صاحب مجلس. (آنندراج). آرایندۀ بزم. بزم آرا. مجلس آرا: قصه چون گفت ماه بزم آرای شه در آغوش خویش کردش جای. نظامی. چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی. سعدی
کنایه از صاحب مجلس. (آنندراج). آرایندۀ بزم. بزم آرا. مجلس آرا: قصه چون گفت ماه بزم آرای شه در آغوش خویش کردش جای. نظامی. چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی. سعدی
مخفف رزم آراینده. بهادری که در نبرد کردن باهنر باشد. (ناظم الاطباء). پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود، فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود
مخفف رزم آراینده. بهادری که در نبرد کردن باهنر باشد. (ناظم الاطباء). پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود، فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود
بت تراش. پیکرآرای. آرایش دهنده و زینت کننده بت. که بت تراشد. بت ساز. پردازندۀ بت: یکی جشنگاه است از ایدر نه دور که سازد پدرم اندران بیشه سور که دارند فرخ مر آن جای را نشانند آنجا بت آرای را بود تا در آن بیشه فرسنگ بیست که پیش بت آید بباید گریست. فردوسی. فرستاد یکسر سوی طیسفون بت آرای چینی به پیش اندرون. فردوسی. منات و لات و عزی درمکه سه بت بودند ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر. فرخی. ، کنایه از به تندی و درشتی بر سر کار آوردن. مأخذش آنکه اسپ را ساعتی قبل از سواری یک میدان جولان دهند و به تازیانه گرم کنند تا در سواری حرونی نکندو در تاختن نفسش گرفته شود. (آنندراج) : تا کی دهد عنان مرادم فلک به دست حالا بتازیانه مرا گرم داشتست. بابا فغانی. آهم به تازیانه دگر گرم کرده است تا در کدام معرکه سر میدهد مرا. شاپور
بت تراش. پیکرآرای. آرایش دهنده و زینت کننده بت. که بت تراشد. بت ساز. پردازندۀ بت: یکی جشنگاه است از ایدر نه دور که سازد پدرْم اندران بیشه سور که دارند فرخ مر آن جای را نشانند آنجا بت آرای را بود تا در آن بیشه فرسنگ بیست که پیش بت آید بباید گریست. فردوسی. فرستاد یکسر سوی طیسفون بت آرای چینی به پیش اندرون. فردوسی. منات و لات و عزی درمکه سه بت بودند ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر. فرخی. ، کنایه از به تندی و درشتی بر سر کار آوردن. مأخذش آنکه اسپ را ساعتی قبل از سواری یک میدان جولان دهند و به تازیانه گرم کنند تا در سواری حرونی نکندو در تاختن نفسش گرفته شود. (آنندراج) : تا کی دهد عنان مرادم فلک به دست حالا بتازیانه مرا گرم داشتست. بابا فغانی. آهم به تازیانه دگر گرم کرده است تا در کدام معرکه سر میدهد مرا. شاپور
بزم آرای. آنکه آرایندۀ مجلس عیش و مهمانی است. (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آرایندۀ بزم. (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایۀ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود: جمالش را که بزم آرای عید است هنراصلی و زیبائی مزید است. نظامی. کرده ام توبه بدست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی. حافظ.
بزم آرای. آنکه آرایندۀ مجلس عیش و مهمانی است. (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آرایندۀ بزم. (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایۀ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود: جمالش را که بزم آرای عید است هنراصلی و زیبائی مزید است. نظامی. کرده ام توبه بدست صنم باده فروش که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی. حافظ.
حاجیعلی. از صاحب منصبان مطلع و فعال ایران. وی به درجۀ سپهبدی رسید و مدتی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را داشت و از تیر 1329 هجری شمسی تا اسفند همان سال نخست وزیر ایران بود و در تاریخ اخیر بضرب گلوله مقتول شد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5)
حاجیعلی. از صاحب منصبان مطلع و فعال ایران. وی به درجۀ سپهبدی رسید و مدتی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را داشت و از تیر 1329 هجری شمسی تا اسفند همان سال نخست وزیر ایران بود و در تاریخ اخیر بضرب گلوله مقتول شد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5)
رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). هنرمند در نبرد و جنگ. که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده. آرایش دهنده جنگ: به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای به مجلس ملک شیرگیر شهرستان. فرخی. که ای فرزانه شاهان و دلیران جهان آرای و رزم آرای شیران. نظامی. و رجوع به رزم آرا و رزم آزما شود
رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). هنرمند در نبرد و جنگ. که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده. آرایش دهنده جنگ: به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای به مجلس ملک شیرگیر شهرستان. فرخی. که ای فرزانه شاهان و دلیران جهان آرای و رزم آرای شیران. نظامی. و رجوع به رزم آرا و رزم آزما شود